اصول اجتماعی و برابری اسلامی
داستان جون مولا ابی ذر ( نفس المهموم ص 155 ) : « فوقف عليه الحسين
عليه السلام و قال : اللهم بيض وجهه
و طيب ريحه ، و احشره مع الابرار ، و عرف بينه و بين محمد و آله » (1).
داستان جوان ترك ( نفس المهموم ص 156 ) .
15 - زمينه تبليغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن و
احساسات كينه توزانه و طمعكارانه و جانشين شدن احساسات رقت انگيز و
پيدايش جنبه مظلوميت و حق به جانبی طبعا بيشتر فراهم شد و در حقيقت
مرحله بهرهبرداری از يك طرف و معرفی حقيقت آنچه بوده و دريدن پردههای
تاريكی كه تبليغات دروغين ايجاد كرده بود [ از طرف ديگر ] از بعد از
شهادت ابا عبدالله به وسيله اهل بيت مكرمش انجام يافت . امير
المؤمنين عليه السلام میفرمايد : « ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا
ادبرت نبهت » ( 2 ) . علت اينست كه در غوغای فتنه ، انسان در آن غرق
است و وقتی كه انسان در داخل جريان باشد نمی تواند درست ببيند . از
كنار بهتر میتوان ديد . اينست كه زمينه روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم
جريان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبليغات بر عهده اهل بيت و
اسيران است .
اينجا ذكر دو مقدمه لازم است :
الف - از نظر منطق روايات و طبق اعتقاد خاص ما به
جنبه مافوق بشری ، يعنی جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم مافوق بشری ،
تمام كارهای امام حسين حساب شده و از روی پيش بينی بوده ، تصادف و
اشتباه در آنجا وجود ندارد . لهذا مسأله همراه آوردن زنان و كودكان با
خود در سفری پرخطر كه در همان وقت عقلائی كه بر محور حفظ جان ابا عبدالله
و اهل بيتش قضاوت میكردند اين كار را جايز نمیشمردند ، و حتی پس از
شنيدن خبر قتل مسلم و قطعی و مسلم شدن سرنوشت ، باز هم لا اقل اين كار را
نمیكند كه اهل بيت را به مدينه برگرداند [ يك كار حساب شده است ] .
در روايات هم آمده است كه در عالم رؤيا پيغمبر [ به امام حسين ]
فرمود : « ان الله شاء ان يراك قتيلا ، و ان الله شاء ان يراهن سبايا »
( 1 ) . البته مقصودی كه در آن زمان میفهميدهاند اراده تشريعی بوده نه
اراده تكوينی . مقصود از اراده تكوينی ، قضا و قدر حتمی الهی است و
مقصود از اراده تشريعی ، مصلحت و رضای الهی است . مثل « يريد الله بكم
اليسر و لا يريد بكم العسر »( 2 ) .
نتيجه اينست كه طبق منطق روايات ، حمل اهل بيت و زنان و كودكان
براساس يك مصلحت بوده كه امثال ابن عباس نمی توانستهاند درك كنند .
ب - مقدمه دوم اينست كه زن در تاريخ سه گونه نقش داشته و يا
میتوانسته است داشته باشد . يكی اينكه شیء بوده و گرانبها و در نتيجه
منفی محض و در رديف قاصران بوده ، بی نقشی
بوده ، در رديف اشياء گرانبها ، و آن همان منطق كنج خانه و خدمت به مرد
و زائيدن و شير دادن ، بدون آنكه استعدادهای روحی او رشد كند ، بدون
اينكه تعليم و تربيت واقعی بيابد و شخصيت پيدا كند [ میباشد كه ] هر چه
دست و پا شكستهتر بهتر و گرانبهاتر ، هر چه بی زبانتر بهتر و گرانبهاتر
، هر چه بیخبرتر گرانبهاتر و بهتر ، و هر چه بیارادهتر بهتر ، هر چه
ناآگاهتر بهتر ، هر چه اسيرتر و مسلوب الارادهتر بهتر ، و هر چه منفعلتر
و بی هنرتر بهتر . يعنی از سه اصلی كه شخصيت انسانی انسان را تشكيل
میدهد : آگاهی ، آزادی ، خلاقيت ، هر چه نداشته باشد بهتر . ولی در اين
نقش ، زن ملعبه فرد مرد هست اما ملعبه جامعه مردان نيست .
نقش دوم اينست كه اساسا تفاوت مرد و زن را نديده بگيريم ، و هر گونه
حريم را كه احترام زن بسته به او است برداريم و زن را مورد دستمالی و
بهرهبرداری كامل قرار دهيم ، فاصله و حريم را بكلی از ميان ببريم . در
اين نقش ، زن ، شخص بوده و عامل تاريخ اما بی بها و نقشش بيشتر در
جهت فساد تاريخ بوده است . به عبارت ديگر زن در آن نقش تا حدی عزيز و
محبوب و گرانبها بود ، اما ضعيف ، يك ضعيف گرانبها و يك " شیء "
گرانبها و در نقش دوم يك " شخص " بود اما شخص بی بها .
نقش سوم و يا مكتب سوم آن است كه " شخص گرانبها " باشد و آن به
دو چيز وابسته است : يكی رشد استعدادهای خاص انسانی يعنی علم ، اراده ،
قدرت ابتكار و خلاقيت ، و ديگر دوری از ابتذال و مورد بهره گيری مرد
بودن ، پس رشد استعدادها در عين نگهداشتن حريم . در اين مكتب ، حريم و
نه محبوسيت و نه اختلاط
[ است ] .
از اينرو يك تاريخ ممكن است مذكر محض باشد و تاريخ ديگر ممكن است
مختلط باشد و به واسطه اختلاط پليد باشد ، و يك تاريخ ديگر ممكن است
مذكر و مؤنث باشد اما به اين نحو كه مرد در مدار خودش و زن در مدار
خودش . پس گاهی زن عامل مؤثر در تاريخ نيست ، گاهی عامل است اما
مختلط و در حقيقت بازيچه مرد ، و گاهی عامل است اما در مدار خودش .
زن در تاريخ مذهبی طبق تلقی قرآن كريم عامل مؤثر بوده است . يعنی
تاريخ مذهبی قرآنی مذكر مؤنث است - يعنی انسانی است - اما با حفظ
مدارهای خاص به هر يك ، به عبارت ديگر " مذنث " است ، زوج است .
در ورقههای " زن در قرآن " ( 1 ) در اين باره بحث كردهايم .
حادثه كربلا نيز يك تاريخ " انسانی " است يعنی تاريخ زوج است نه
فرد ، " مذنث " است نه مذكر و نه مؤنث ، مذكر و مؤنث است نه مذكر
محض . به عقيده ما زن تا آنجا كه فقط نقش وسيله عشقبازی و چشم چرانی را
[ دارد ] و نقش خود را در آرايش و در حقيقت رونق بخشيدن به محفل مرد -
آنهم عموم مردان میبيند ، هرگز نقش مستقل و مؤثری در تاريخ ندارد .
البته ما نقش اساسی تأثير غير مستقيم زن را در تاريخ منكر نيستيم كه
گفتهاند زن مرد را میسازد اعم از فرزند و شوهر ، و مرد تاريخ را . بحث
ما در نقش مستقيم است
قرآن به موازات مردان قديس و صديق ، از زنان قديسه و صديقهای ياد
میكند كه در حد مردان صديق بلكه بالاتر مقام ملكوتی داشتهاند . زكريا از
مريم در شگفت میماند . همسر آدم ، ساره ، هاجر ، آسيه ، مادر موسی ،
خواهر موسی ، مريم ، حضرت زهرا ( كوثر ) زنان قديسه قرآنند . خديجه خود
قديسه تاريخ اسلام است .
قرآن از مؤمنين و مؤمنات ، مهاجرين و مهاجرات ، قانتين و قانتات ،
صادقين و صادقات ، صالحين و صالحات و . . . ياد كرده است .
در بعضی آئينها زن فقط عنصر فريب و گناه است و از آنجا شروع میشود كه
شيطان از طريق حوا بر آدم مسلط میشود و اين فلسفه را میرساند كه شيطان زن
را فريب میدهد و زن مرد را ، ولی قرآن اين منطق را قبول ندارد .
16 - در خطبه زينب ( عليها السلام ) مجموعا چند قسمت است :
الف - ملامت : « يا اهل الكوفة ، يا اهل الختل و الغدر و الخذل ! الا
فلا رقات العبرش و لا هدأت الزفرش ، انما مثلكم . . . هل فيكم الا الصلف
و العجب » . . . ؟ ( 1 )
ب - آگاه ساختن آنها به اشتباهشان : « فابكوا فانكم احرياء بالبكاء ،
فقد ابليتم بعارها و منيتم بشنارها ، و لن ترحضوها ابدا ، و انی ترحضون
قتل سليل خاتم النبوش و معدن
« الرسالة و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ حربكم و معاذ حزبكم و مقر سلمكم و
آسی كلمكم و مفزع نازلتكم و المرجع اليه عند مقاتلتكم و مدره حججكم و
منار محجتكم » ( 1 ) .
ج - تحريك عواطف كه با پيغمبر چه كرديد : « ويلكم ا تدرون ای كبد
لرسول الله فريتم ، و ای عهد نكثتم ، و ای كريمة له ابرزتم ، و ای حرمة
له هتكتم ، و ای دم له سفتكم » ( 2 ) .
عظمت فوق العاده اين كار : « لقد جئتم شيئا ادا تكاد السموات يتفطرن
منه » ( 3 ) . . .
د - انتقام الهی - « فلا يستخفنكم المهل فانه عز و جل لا يحفره البدار و
لا يخشی عليه فوت الثار ، كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد » ( 4 ) .
17 - در بحث تبليغ گفتهايم كه موفقيت يك پيام چند شرط
دارد : غنای محتوای خود پيام ، استخدام وسائل مشروع ، و پرهيز از وسائل
ضد ، استفاده از متد صحيح ، شخصيت حامل پيام .
بحث ما فعلا درباره دو مطلب است : يكی بحث كلی درباره شرائط حامل
پيام ، ديگر بحثی شخصی درباره تأثير شخصيت اهل بيت در تبليغشان ، كه
البته تبليغشان دو جنبه دارد ، يكی اينكه اسلام را شناساندند ، ديگر اينكه
مردم را به ماهيت اوضاع آگاه ساختند .
راجع به قسمت دوم بايد ديد چه زمينهای ساخته بودند ، چه پردهای بر روی
اوضاع كشيده بودند و چگونه بودند و چگونه میخواستند وانمود كنند و چگونه
اهل بيت اين پرده نفاق را دريدند . پسر زياد در مجلس خودش خطاب به
حضرت زينب میگويد : الحمد لله الذی قتلكم و فضحكم و اكذب احدوثتكم و
از جمله اكذب احدوثتكم كاملا پيدا است كه میخواهد بگويد ببينيد ! بهترين
دليل بر اينكه حكومت ، به حق بايد دست ما باشد و سخنان شما نا حق بود
اينست كه خداوند شما را مغلوب كرد . اين منطق ، منطق كسانی است كه
هميشه وضع موجود را بهترين وضع و دليل آنرا امضای خدا میدانند كه اگر بد
میبود كه خدا خودش آنرا از بين میبرد ، چون هست پس درست است و بايد
باشد ، رابطهای است ميان هست و بايد باشد ، و چون هست پس بايد باشد و
خوب است ( 1 ) آنچنانكه در جاهليت میگفتند : « انطعم من لو يشاء الله
اطعمه »( 2 ) ، و يا آنچنانكه آيه
كريمه « تؤتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و نذل
من تشاء »( 1 ) را اينطور تفسير و تعبير میكنند . و اين يك مغالطه
عظيمی است .
اما زينب جواب میدهد : « الحمد لله الذی اكرمنا بنبيه محمد و طهرنا
من الرجس تطهيرا ، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمد
لله » ( 2 ) .
ابن زياد گفت : كيف رايت صنع الله باخيك ، « قالت : كتب الله
عليهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم ، و سيجمع الله بينك و بينهم ، فانظر
لمن يكون الفلج ، هبلتك امك يا ابن مرجانة » . . . فغضب ابن زياد و
استشاط ( 3 ) . . .
وقتی كه علی بن الحسين عرضه میشود بر پسر زياد ، [ ابن زياد ] میگويد :
من انت ؟ « فقال : انا علی بن الحسين » . فقال : اليس قد قتل الله علی
بن الحسين ؟ « فقال له
علی (ع) : قد كان لی اخ يسمی عليا ، قتله الناس » . فقال له ابن زياد :
بل الله قتله ، « فقال علی بن الحسين : الله يتوفی الانفس حين موتها »
. . . فغضب ابن زياد فقال : و بك جرأش لجوابی و فيك بقية للرد علی !
اذهبوا به فاضربوا عنقه ( 1 ) . . .
از مجموع روشن میشود كه پسر زياد میخواست منطق جبرگرائی در عين عدل
گرائی را پشتوانه كار خود قرار دهد .
هر جريانی بالاخره به يك فلسفهای برای پشتيبانی و حمايت احتياج دارد .
جنگ تبليغاتی آنجا است كه فلسفهها با هم میجنگند .
اهل بيت پيغمبر ، يكی از آثار وجوديشان اين بود كه نگذاشتند فلسفه
اقناعی دشمن پا بگيرد .
كار ديگرشان اين بود كه از نزديك ، به وسيله خود دشمن توانستند با
مردم تماس بگيرند ، در صورتی كه قبلا آحاد و افراد جرأت تماس نداشتند .
زينب از تريبون دشمن استفاده كرد . استفاده از تريبون دشمن در حقيقت
جنگ را تا خانه دشمن كشيدن است .
استفاده [ اهل بيت امام ] از فرصت برای معرفی شخصيت واقعی خود كه
كوفه را تبديل كردند به پايگاه انقلاب
همان مردم گفتند : كهولهم خير الكهول و شبابهم ( 1 ) . . .
مجموعا كوفه و شام و بين راه ، قبل از رفتن آنها و بعد از رفتن آنها دو
جور بود . انقلاب كوفه آنچنان شد كه توابين را به وجود آورد و بعد همين
كوفه عليه شام و ابن زياد قيام كرد و ابن زياد در جنگ با همين كوفيان
كشته شد و [ در ] شام اثرش آن است كه در مسجد اموی ظاهر گشت .
اينكه يزيد روزهای آخر روش خود را عوض كرد علامت اين بود كه مغلوب
شده بود و اينكه دستور داد [ اهل بيت امام ] مكرما و محترما به مدينه
بازگردند به همين جهت بود . اينكه در قيام حره دستور داد مخصوصا متعرض
علی بن الحسين نشوند به همين جهت بود